اشکِ مادر
فروغ از لندن فروغ از لندن

  من چو پایزم، جاوید؟ تو بهار

غنچه ای باشی مرا درروزگار

آمدی تا اینکه همدردَم شوی

سبزیِ این چهره ای زردم شوی

همچوگل بشکفته ای ایجانِ من

در خزانِ عمرِ این بُستان من

آرزویِ این دلِ افسرده ای

آبرویِ این گلِ پژمُرده ای

ازتو خواهم یار باشی با پدر

مونس وغمخوار باشی با پدر

گوش کُن حرفِ پَدر در روزگار

تا فروغی باشدت شبهایِ تار

مادرِ بیچاره را غمگین مکن

نزدِ او رفتارِ بی تمکین مکن

اشکِ مادر گوهر و گنجت شود

رنجِ مادر باعثِ رنجت شود

گردُعایِ مادرَست همرایِ تو

دربهشتِ هر دوعالم جایِ تو

ور بِرَنجانی دِلش را خوب؛ دان

رویِ خوبی را نبینی درجهان

گر بخاکِ پاش، بگذاری سَرت

هرگُنه بخشد خدایِ داورت

ای عزیز و جانِ من فرزندِ من

ای دل و جان و جگر دلبندِ من

چون فروغ دیده هستی بر پدر

افتخارِجاویدان باش ای پسر

      17/11/2012

  با تقدیم احترام  

 


November 18th, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان